samira

Friday, September 05, 2008

قراری با دوستان گذشته ای نه چندان دور
امروز با ده نفر از بچه های دانشگاه قرار گذاشتیم افطار دور هم جمع بشیم و همدیگه رو ببینیم
بعضی هاروسه سال بود ندیده بودم بعضی ها رو یه سال و یکی دوتاشونم دو هفته
در عین حال که خیلی خوشحال بودم از دیدنشون یه چیزی آزارم میداد و اونم یاد اون دوران دانشجویی بود که چقدر آزاد و رها و بی خیال روز رو شب می کردیمویاد اتوبوسهای دانشگاه.رقصیدن اول صبحمون.سر کلاس نشستن و گوش به حرف استاد ندادن
یادش بخیر
نمی دونم چرا اما من توی همه ی دوره های زندگیم دلم برای دوره ی قبلش تنگ میشه