samira

Wednesday, April 23, 2008

تکرار
هر روز صبح توی مسیر پنج دقیقه ای که چیاده می رم هزاران چهره ی تکراری می بینم
یه پسری رو همیشه کنار رودخونه میبینم
یه خانوم رو دم بانک
مادرا دم مدرسه بچه هاشون
مردایی که هر روز کنار کیوسک روزنامه فروشی می ایستن
اون آقایی که از نون فانتزی پیراشکی گرفته و تا وقتی که من بهش برسم نصفش رو خورده
وهزارن چهره ی تکراری دیگه
چیز عجیبی شاید نباشه اما برای من دیدن این چهره ها هر روز صبح لذت بخشه
به من انرژی می ده
احساس می کنم شاید هیچ کدوم از ماها به هم هیچ ربطی نداریم اما صبحمون رو با دیدن هم شروع می کنیم