samira

Monday, March 31, 2008

مختصری طولانی
خیلی وقته با این هدف که فقط حرف بزنم ننوشتم.هر از چند گاهی بنا به اقتضایی فقط نوشته ام
اما امروز یعنی دوازده فروردین دلم می خواد بنویسم
شاید کمی طولانی
از ماه پیش شروع می کنم.اولین ماه جدی کاریم.فروشم به طرز چشمگیری بالا بود.طوری که همه از همکارانم گرفته تا سوپروایزرهای بخش فروش همه در تعجب که این دخترکه بدون هیچ سابقه ی کاری چطور در اولین ماه کارش این چنین کرد
بگذریم
چون مایه ی حرص بسیاری شدم ناخواسته و جو تقریبن بدی برای من بود باز هم ناخواسته و هنوز دارم تلاش می کنم که این جو از بین برود
این از اسفندم.البته بماند که شرایط روحیم چقدر وحشتناک بود.وحشتناک.
هر روز هم کلاس زبان رفتم و در روز نمایشگاه موسسه همخوانی داشتیم از یکی از آهنگهای کریستی برگ که وحشتناک همه اشک ریختن.از رییس کل موسسه گرفته تا روسای خرد
اما عید
خیلی طولانی بود.با اینکه من از هفتم رفتم سر کار
اما نمی گذرد
از دست آوردهای نوروز 87 رفتن به سینما برای فیلم دایره زنگی و رفتن به سه عروسی بود
خودم هم باورم نمی شه که آدم توی یک سال به جز چندتا دورهمی آبکی جایی نره اما در عرض دو هفته 3تا عروسی بره
عروسی دیشب که محشر بود
کلی رقصییم و پای کوبی کردیم
ناقافل از اینکه برادر عروس در دانشگاه ما بوده و نه من به روی مبارکم آوردم و نه اون
تازه یکی از اخبارگوهای رادیو و تلویزیون هم بود
خلاصه اینکه بیست و چهار سالگی من هم رو به اتمام است و دارم کم کم وارد فضای بیست و پنج میشم
احساس می کنم باید جدی تر به زندگی نگاه کنم
کاری تر
درسی تر
در همین راستا تصمیم گرفتم کلاس زبانم را همچنان به صورت ترمیک ادامه بدم
اسمم رو برای کارشناسی ارشد نوشتم
و دنبال کلاسهای فوق برنامه ی سازمان مدیریت صنعتی هستم که به رشته و درسم مربوط بشه
و دنبال یک کلاس یوگای خوب که فقط روز جمعه صبح برگزار بشه هستم
و پنج برنامه سفر درنظر گرفتم
امیدوارم همه چیز خوب پیش بره
امیدوارم