samira

Tuesday, April 08, 2008

خیسی
از خستگی زیادی و تصور اینکه امروز هم مثل دیروز ممکنه سر کلاس زبان خوابم بگیره خودم رو قانع کردم که نرم کلاس و موندم دو ساعت اضافه کاری
وقتی اومدم بیرون از شرکت با اولین قطره ی بارونی که به صورتم خورد پرت شدم به سالها پیش.اون موقعی که عاشق راه رفتن زیر بارون و خیسی بعد از راه رفتن بودم
یادم افتاد که خیلی وقته این موضوع از عادت من خارج شده.پس تصمیم گرفتم مثل اون وقتا پیاده بیام تا بازم اون حس قشنگ سنگین شدن رو تجربه کنم
بازم موهام مثل اون وقتا شد و بازم شالم چسبید به سرم.چقدر زشت شده بودم.اما چه حس قشنگی بود